18 ماهگیت مبارک عروسکم
سلام مامانی الهی دورت بگردم این غرورت منو کشته
آخه نمی دونید که چی شده من از این واکسن 18 ماهگیت وحشت داشتم منتظر گوله گوله اشک های نازنینت بودم استرس آروم کردنت بند آوردن گریه هات نذاشت دیشب بخوابم اما...
خانمی کردی و با غرورت که به نظرم به بابات رفته خودتو به مامان نشون دادی
اونجا همه نی نی ها گریه میکردنو تو اونها با انگشتت که به معنای سکوت یود میگفتی سووو سووو
مامانها هم میگفتن الان هم نی نی ما به شما میگه سووو سووو اما نوبت ما که شد با یه اخم با مزه اجازه دادی وزنت کنن دور سرتو بگیرن و قدتو اندازه کنن و در آخر واکسن دستت که اصلا چیزی نگفتی و واکسن پات که یه با یه جیغ خیلیییییییی چوچولو به اتمام رسیدو خانم دکی یه قطره آورد منم گفتم برفین دکتر واست دادا آورده و تو هم گفتی هاااااام و خوردی تازه بعدشم گفتی به به نمیدونم راست گفتی یا خواستی کم نیاری منم که ماتم برده بود با افتخار از بین مامان هایی که منتظر گریه نی نی من بودن اومدمو کفشهاتو پوشوندمو با مامانا رفتیم چه حالی میده آدم یه همچین دختری داشته باشه
عروسکم وزنت 12 قدت هم 82
اینم از عکسات
تو این عکس تو ماشین مامانا منتظریم تا بریم آخه یه 15 دقیقه زود اومده یودیم
پیشول بازی دخترم
میبینید چقدر آروم داره طریقه واکسن زدنو نگاه میکته
اینجا یه ذره اذیت شدی خانمم
اومدیم خونه و تا ساعت 3 بعد از ظهر خوابیدی
همیشه سلامت باشی عزیزم